پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

عکس های هفت ماهگی

فرشته های من  یک هفته ی دیگه هفت ماهه میشین اما چون الان فرصت پیدا کردم عکس های داغ همین امروز را برای هفت ماهگیتون میذارم .ماشاالله خییییلی شیطون و بازیگوش شدین ، حسرت یک عکس دونفره ی قشنگ به دلم موند از بس تکون میخورین و با هم بازی میکنید . این عکس ها را با زحمت فررررراااااااااوااااااان و پس از صرف کلی وقت ازتون گرفتم و بعد هر سه تامون غش کردیم . حتی متوجه اومدن بابا پیمان هم نشده بودیم در اینجا اعلام خستگی کردید اما مامان توجه نکرد و ادامه داد ......... و نهاااااااایت خستگی و گرسنگی ما : و اما پارسا خان اینقدر تکون میخورد که هیچ کدوم عکساش اونجوری که من میخواستم نشد ...
23 دی 1390

اولین شب یلدایی وجود نداشت

عزیزهای دل من، اصلا نمیخواستم که حرفی از شب یلدا بزنم اما دیدم همه ی مامان ها از اولین شب یلدای نی نی هاشون کلی عکس گذاشتن و خاطره نوشتن با خودم گفتم شاید وقتی بزرگ شدید این سوال براتون پیش بیاد که چرا شما چیزی از اولین یلداتون ندارید . متاسفانه باید بگم که امسال بدترین شب یلدای عمرم بود چون هرسال همه خونه ی مادرجون مهربونم جمع می شدیم و کلی خوش میگذشت اما امسال مادرجون رفته بود پیش خدا و خونش سوت و کور بود . از خدا سپاسگزارم که شما دوتا را به من داد وگرنه هم من و هم مامان نازی از غصه دق میکردیم . نمی خوام بیشتر از این توضیح بدم چون خیلی ناراحت کنندست . قدر بزرگترهاتونو بدونید و باهاشون مهربون باشید که بزرگترها واقعا نعمت...
23 دی 1390

جوانه های دندان پارسا

روز شنبه ١٧ دی ماه ١٣٩٠ متوجه شدم که پارسای عزیزم پس از کلی اذیت شدن و درد کشیدن یک دندون کوچولو تو دهنش رونمایی کرد ؛ کلی خوشحال شدم و ذوق کردم . مبارک دندوناتون باشه عزیزای دل مامان عاااااااااااااااااشقتونم . چندتا عکس از دندونای هردوتون میذارم توی ادامه مطلب :                     مروارید کوچک پارسای عزیزم :  و دوتا مروارید های آریسای عزیزم : ...
23 دی 1390

شروع بازی های دونفره

عشق های مامان حالا دیگه کاملا همدیگه را میشناسین و برای دیدن همدیگه کلی ذوق میکنید .بعضی وقتا دوتاییتونو میذارم روبروی هم و کلی با هم حرف میزنید و بازی میکنید ، ناگفته نمونه که یک دفعه میون بازی کردنتون جنگ جهانی سوم برپا میشه برای دیدن عکس ها به ادامه ی مطلب بروید ........ اینجا اول بازیه و دوتامون خوشحالیم : این هم از نمای بالا از اینجا بود که جنگ جهانی شروع شد : و اینجا بود که مامان مجبور شد یکی یکی و به نوبت بذارتتون توی زمین بازی تا بازی کنید : اما آریسا هم میخواست با داداشش بازی کنه به همین دلیل عزمشو جزم کرد و به راه افتاد : ...
16 دی 1390

اولین موفقیت

گلدونه های من دیگه کم کم دارین چهاردست و پا میشین و برای حر کت کردن و به یک هدف مشخص رسیدن  تلاش میکنید ، در اینجا من عروسک هاتون را هدف  قرار دادم . امیدوارم در همه ی مراحل زندگیتون موفق باشید و به اهدافتون برسید . این عکس ها سند اولین موفقیت شماست . لطفا به ادامه مطلب بروید......   این آقای محترم حوصلشون سر رفته و دارن فکر می کنن : بعد مامان عروسکمون را بهمون نشون میده و با فاصله ی کمی میذاره نزدیکمون و تلاش ما شروع میشه خواستن توانستن است ، آفرین پسرررررررررم حالا نوبت آریسا خانم گل گلیه : اینجا حوصلمون سر رفته و مامان عروسک را تکون میده و...
14 دی 1390

جوانه های دندان آریسا

دختر قشنگم ، چندوقتی بود که  توی خواب ناله های سوزناکی  میکردی و دل مامان و بابا با شنیدن اون ناله ها کباب می شد . بردمت دکتر ولی دکتر گفت بعضی بچه ها توی خواب ناآرام هستند و باید قبل از خواب چندقطره استامینوفن بهت بدم . صبح روز یکشنبه 4 دی ماه 1390 مثل همیشه چشمای قشنگت را همراه با لبخند شیرینت بازکردی و من دیدم یک چیز سفید توی دهنت هست ، ترسیدم و فکر کردم دستمال کاغذی را کردی توی دهنت اما وقتی اومدم نزدیک تر دیدم ای جاااااااااااااااان دوتا دندون کووووچوووولو جوونه زده روی لثه های فسقلیت ، خییییلی خوشحال شدم و خیالم راحت شد که  فهمیدم دلیل ناله هات چی بود . پارسا که بیدار شد سریع تو دهنش...
14 دی 1390

شش ماهگی

فرشته های کوچولوی من سلااام بالاخره شما شش ماهه شدین روز به روز شیرین تر میشین و کارهای بامزه انجام میدین . به دلیل اینکه هوا آلوده بود و تعطیل رسمی اعلام شده بود نبردمتون واکسن شش ماهگیتونو بزنید و قرار شد با سه روز تاخیر بریم تا انشاالله هوا بهتر بشه و ریه های کوچولوتون آسیب نبینه . این روزها آریسا خیلی آواز میخونه و سر و صدا میکنه و خوابش هم خیلی کمه اما پارسا خیلی آروم و پرجنب و جوشه وقتی سرشو میذارم رو بالشت دو دقیقه بعد 180 درجه چرخیده  و مرتب داره پاهاشو تکون میده تا اینکه خودش خسته میشه و خوابش میبره . اون وقته که آوازهای آریسا خانم  باعث مردم آزاری میشه و من مجبور میشم خانم را بذارم توی کریرشون و بیارم توی آشپز...
1 دی 1390

از روز اول سفر 9ماهه تا 5 ماهگی جنینی

به نام خالق یکتا   روز جمعه ۷ آبان ۸۹ بود که وجود علائم بارداری را در خودم احساس کردم با  پیمان تصمیم گرفتیم بریم آزمایش بدیم . رفتیم بیمارستان سینا البته اون روز پگاه جون شیفت نبود و ما از دوستاش خواستیم هرچه زودتر جواب را بهمون بدن و قرار شد ما بیایم خونه و جواب که حاضرشد بهمون زنگ بزنن . اتفاقا اون روز ناهارخونه مامان بودیم . یک ساعتی گذشت و من نا امید شدم تا اینکه پگاه به پیمان زنگ زد و تبریک گفت و همه در اون روز خوشحال بودن . روز یکشنبه ۹ آبان بود که به دکتر رفتم و خانم دکتر برای تاریخ ۹/۹/۸۹ برام سونوگرافی نوشت تا صدای قلب نی نی را بشنوم و مطمئن بشیم که جنین تشکیل شده . ...
18 اسفند 1389
1